میشل فوکو یکی از تأثیرگذارترین اندیشمندان علوم انسانی است. او همچنین به عنوان روشنفکری متعهد در حوادث بزرگ قرن گذشته ازجمله انقلاب ایران حضور داشت و از آن گزارش داد و درباره آن بحث کرد. او یکی از متفکرانی است که بیشترین نقل قول از او انجام شده است. فوکو به عنوان متفکر قدرت و دانش و معرفت معروف است و از این باب قصد دارم در این متن روی مفاهیم قدرت و دولت و معرفت متمرکز شوم. فوکو در انقلاب ایران گزارش‌هایی برای نشریه ایتالیایی کوریره دلا سرا تهیه می‌کرد و هنگامی که به‌عنوان متفکر قدرت و حکومت (در حقیقت متفکر ضدقدرت و آنارشی) از او پرسیدند چرا در ایران شعار «حکومت اسلامی» داده می‌شود، پاسخ داد که مشکل اسلامی‌بودن نیست، چون بستگی دارد چه تفسیری از اسلام مدنظر باشد؛ مشکل در اصطلاح حکومت است و باید فهمید بازیگران انقلاب ایران چه دیدی از حکومت دارند. در گزارش خود از انقلاب ایران به دو گرایش اشاره می‌کند: یکی گرایشی که خواستار تولید نیروهای سنتی در جامعه به نام دین است که در آن مقطع از نظر فوکو کارکرد دفاع از مردم را هم داشته است، و گرایش دوم نوعی گرایش معنویت سیاسی است که در ارتباط با آن از چهره فکری علی شریعتی نام می‌برد. در مجموعه‌ای به نام «ایرانی‌ها چه رؤیایی در سر دارند؟» (که به فارسی هم ترجمه شده) و مجموعه‌گفته‌ها و مصاحبه‌های دیگر نیز به حوادث انقلاب ایران می‌پردازد. میشل فوکو متولد 1928 و متوفی به سال 1984 در پاریس است. او در شهر پواتیه متولد شد (همان شهر معروفی که مسلمان‌ها در آنجا از شارل مارتل فرانسوی شکست خوردند). او در خانوده‌ای شهرستانی زیر نظر پدری طبیب جراح تربیت یافت. در کودکی زندگی متلاطمی داشت. در تحصیلات ابتدایی نبوغ خاصی از خود نشان داد که البته همراه بود با توفیق و شکست‌های تحصیلی و مشکلات روحی و روانی. پدرش از او می‌خواست طب بخواند ولی او به تاریخ علاقه‌مند شد. به‌دلیل نبوغی که داشت در عرصه‌ تحصیلی موفق بود و وارد تحصیلات عالی در همان شهرستان و بعدا پاریس شد. از نکاتی که درباره شکل‌گیری شخصیتی و فردی او گفته می‌شود و درباره تثبیت حرفه آینده او مهم است اینکه در محیط شهرستان تحت آموزش‌های مذهبی سختی قرار داشته است. این تألمات و سختی‌ها و مشکلات روحی، در آینده برای مطالعه و علاقه او به مسئله عقلانیت و جنون مهم می‌شود. بعد از ورود به مدرسه عالی اکول نرمال سوپریورِ پاریس، به‌دلیل همین مشکلات روحی دو بار اقدام به خودکشی می‌کند. این نکات زندگی‌نامه‌ای مهم است از این نظر که بدانیم موضوع مورد مطالعه‌اش، در زندگی شخصی هم زمینه عینی داشته است. یکی از شخصیت‌هایی که در اکول نرمال سوپریور فوکو تحت تأثیر او بود، لویی آلتوسر است. در 1946 یعنی بعد از جنگ جهانی دوم در پاریس در سوربن دو لیسانس می‌گیرد؛ یکی در فلسفه و یکی در روان‌شناسی. مهم‌ترین اثر فوکو در 1966 در فرانسه به نام «واژه‌ها و چیزها» منتشر می‌شود؛ نوعی دیرینه‌شناسی علوم انسانی. این اثر فوکو به‌همراه «تطور خلاق» (برگسون، 1907) و «هستی و نیستی» (سارتر، 1943) به‌عنوان سه اثر تأثیرگذار فلسفی فرانسه در سده گذشته در دنیا شناخته می‌شوند. اپیستمه (صورت‌بندی معرفتی) با توجه به آشنایی کلی که نسبت به فوکو وجود دارد و حجم آثار پرشمار منتشرشده از او به زبان فارسی، سعی می‌کنم به یکی از مسائل محوری او، یعنی دانش و قدرت بپردازم. فوکو با مفهوم اپیستمه یا صورت‌بندی معرفتی شناخته می‌شود. اپیستمه تقریبا شبیه مفهوم پارادایم است که در تاریخ معرفت نظریه‌ای شناخته‌شده است. هر دوره تاریخی یک سرمشق یا پارادایم دارد. اپیستمه و پارادایم مترادف‌اند با این تفاوت که پارادایم در جامعه علمی رخ می‌دهد و یک پارادایم از سوی دانشمندان اتخاذ می‌شود درحالی‌که اپیستمه یا صورت‌بندی دانایی انتخابی نیست، بلکه دورانی است. اپیستمه مشابه بحث دوره‌ای‌بودن تاریخ هستی نزد هایدگر است، یعنی در هر دوره یک صورت‌بندی معرفتی و فلسفی خاص وجود دارد. آن چیزی که اندیشه فوکو را شاخص می‌کند رابطه معرفت با قدرت است. فوکو این ایده را از نیچه می‌گیرد. نیچه در تبارشناسی اخلاق در بحث حقیقت نشان می‌دهد که این مفاهیم یک خاستگاه تاریخی دارند و در شرایطی خاص شکل می‌گیرند و نشان می‌دهد که مفاهیم و ارزش‌های اخلاقی دوره‌ای هستند. مثلا مفهوم فقر که در مسیحیت یک ارزش مثبت بوده در دوره آریستوکراسی یونانی ارزش منفی محسوب می‌شود. مفهوم فقر نزد یهودیان و برده‌ها مفهومی منفی بوده ولی وقتی آریستوکرات‌ها در قدرت حاکم می‌شوند تبدیل به ارزشی مثبت می‌شود. به همین ترتیب روش دیرینه‌شناسی (آرکئولوژی از ریشه یونانی آرخه به‌معنای بنیان و آغاز و فرماندهی) را مطرح می‌کند. دیرینه‌شناسی یعنی شرایط شکل‌گیری یک دانش یا یک‌ رشته از ارزش‌های اخلاقی روش اولیه فوکو پیش از روش تبارشناسی (ژنئالوژی از گنسیس یونانی به‌معنای زایش) بوده است. تفاوت تبارشناسی که از نیچه الهام می‌گیرد با دیرینه‌شناسی این است که دیرینه‌شناسی شرایط پیدایش یک ارزش یا اندیشه را نشان می‌دهد درحالی‌که تبارشناسی شرایط مرگ آن اندیشه را نیز مشخص می‌کند. مثلا در کتاب «کلمه‌ها و چیزها» یا «نظم اشیا» (کتاب اصلی فوکو) نشان می‌دهد که خود ایده «انسان» در هر دورهِ این اپیستمه چگونه تغییر پیدا می‌کند، مثلا مفهوم انسان و درکی که از آن در قرن هفدهم و عصر کلاسیک وجود دارد و درک خاصی که از انسان در دروه مدرن شکل می‌گیرد. متفکرانی مثل فوکو و دریدا را پساساختارگرا یا پست‌مدرن می‌شناسند. اینها از یک‌سو ساختارگرا هستند مانند کلود لوی-استروس. ساختارگرایی نوع نگاهی است در تاریخ و فرهنگ و زبان‌شناسی و روان‌شناسی و علوم انسانی که طبق آن به ساختارهای ناخودآگاه تاریخی که به زبان و روان و جامعه شکل می‌دهند، پرداخته و در ابعاد مختلف بررسی می‌شود. این متفکران ساختارگرا در برابر نسل قبلی اگزیستانسیالیست‌ها و سارتر نسل جدیدی بودند که وارد فضای فکری فرانسه شدند. اما این ساختارگرایان به مفهوم ساخت به‌عنوان یک ذات نگاه می‌کنند که شکل‌دهنده همه‌چیز است، بدون اینکه انسان در آن دخالتی داشته باشد. تفاوت پساساختارگرایان با ساختارگرایان این است که به ساختارها به‌عنوان یک ذات و مفاهیم مطلق نگاه نمی‌کنند بلکه خود این ساخت‌ها را نسبی و متغیر در نظر می‌گیرند که به‌هیچ‌وجه نمی‌شود با آنها تمامیت تاریخ، زبان و روان انسان را توضیح داد. بنابراین پست‌مدرنیست‌ها به‌طورکلی با هر گونه ذات‌گرایی و منشأگرایی و بنیادگرایی و غایت‌گرایی و مطلق‌سازی‌های مختلف و به‌طورکلی فراروایت مخالف‌اند. فوکو نهایتا بعد از اینکه دوره‌ای به‌عنوان ساختارگرا تلقی می‌شود، نهایتا به‌عنوان پساساختارگرا و پست‌مردن شناخته می‌شود. مسئله مهم در دو محور معرفت و قدرت مفاهیمی‌اند که این دو را به هم مرتبط می‌کنند. در زمینه معرفت و دانش یکی همین اپیستمه است که مجموعه صورت‌بندی معرفتی یک دوران با روش دیرینه‌شناسی و مطالعه یک دوره تاریخی ازطریق آرشیو است. آرشیو یکی از مفاهیم کلیدی فوکو است به این معنا که وقتی ما یک دوران را بررسی می‌کنیم، فرضا دروه پیش از انقلاب ایران، در همه ابعاد باید این آرشیو را مطالعه کنیم مثلا حوادث ورزشی و هنری و مذهبی را در ابعاد مختلف کنار هم قرار می‌دهیم و در نهایت به یک جمع‌بندی می‌رسیم که در این دوران مثلا نسبت به مفاهیمی مثل انقلاب چگونه نگاه می‌کردند. می‌بینیم که در آن دوران انقلاب ارزشی مثبت تلقی می‌شود، به‌گونه‌ای‌که هنگامی که شاه و محافظه‌کاران می‌خواهند تغییر و رفرمی ایجاد کنند، از واژه انقلاب استفاده می‌کنند. درحالی‌که الان در دوره ما وقتی آرشیو را مطالعه می‌کنیم می‌بینیم که مفهوم انقلاب زیر سؤال است و مفهوم اصلاحات و مبارزه خشونت‌پرهیز برتر است. اینجا مطالعه آرشیو یعنی مطالعه دورانی، نشان می‌دهد که در مجموع اپیستمه یا صورت‌بندی معرفتی این دوران چیست. این اپیستمه مجموعه‌ای از گفتمان‌هاست. این گفتمان‌ها (یا گفتارها) مجموعه سخن‌گفتن و استدلال‌ها و منطقی است که در آن موضوعی مثلا مفهوم ایدئولوژی به کار می‌رود. اینها یک برساخته ذهنی‌اند و شکلی از گفتار درباره یک موضوع‌اند. فرض کنید موضوع زن مطرح باشد، مثلا ژاک لکان می‌گوید زن وجود ندارد و فمینیست‌ها به او اعتراض می‌کنند اما منظور او گفتمان یا گفتاری درباره زن است یعنی نحوه‌ای که در جامعه درباره زن صحبت می‌شود. «گفتار و روش» دکارت مجموعه استدلال‌ها و منطقی است که به کار گرفته می‌شود تا در آن موضوع یک نوع تفکر یا اثبات صورت گیرد. شاخصه این گفتار از نظر فوکو این است که مرز می‌کشد. مثلا گفتار مدرن درباره عقلانیت مرزی با ضدخودش که جنون باشد می‌کشد. در گذشته و جوامع سنتی مرزی با جنون وجود نداشته و بین لوگوس و ضد لوگوس در یونان مرز قاطعی نبوده اما در عصر جدید، اصولا گفتمان خرد و عقلانیت مدرن، خودش را با ضد خودش تعریف می‌کند. در این گفتمان هویت خودی با دشمن تعریف می‌شود. گفتمان مرزی می‌کشد بین خودی و غیرخودی و دوگانه‌هایی می‌سازد. پس در یک دوره تاریخی ما یک اپیستمه یا صورت‌بندی معرفتی داریم که مجموعه‌ای است از گفتمان‌هایی که در آن دوره ساخته می‌شود. در تاریخ اندیشه غربی از افلاطون به بعد همیشه بین دانش و قدرت حدفاصلی بوده است. گویی هنگامی که دانش مطرح است دیگر قدرت سیاسی در کار نیست و بالعکس. اما نیچه نشان می‌دهد که این تاریخ معرفت و حقیقت درواقع تاریخ قدرت و نیرو است یا به تعبیر مارکسیستی تاریخ جنگ طبقات و جنگ بین عقایدی که طبقات و نیروهای واقعی و عینی دارند. اینجا مسئله و بحث قدرت مطرح می‌شود. اولین مفهومی که در موضوع قدرت مطرح می‌شود جنگ است. کارل فون کلاوزویتس در جمله معروف خود می‌گوید «جنگ ادامه سیاست است به وسایلی دیگر». فوکو می‌آید این فرمول را معکوس می‌کند. این نخستین تعریف فوکو از مفهوم جنگ و قدرت است. او می‌گوید برای اینکه ما قدرت را درست بفهمیم، به جای اینکه آن را در ریشه‌های روان‌شناختی یا جامعه‌شناختی یا اقتصادی تحلیل کنیم، باید به مفهوم «استراتژی» یا به اصطلاح علم و روش‌شناسی «جنگ» توجه کنیم. درواقع از نظر فوکو «سیاست ادامه جنگ است به وسایلی دیگر». یعنی یک جنگ واقعی میان قدرت‌ها وجود دارد که بعدا رابطه بین این قدرت‌ها تبدیل به سیاست می‌شود. قدرت واقعی از نظر فوکو اولا بین قطب‌های درگیر وجود دارد، خود نیرو یا خشونت یا قهری که یک طرف دارد مطرح نیست بلکه رابطه‌ای مهم است که برقرار می‌شود. تعریف دوم از قدرت این است که کنشی است بر کنش‌های دیگر. توصیف فوکو از قدرت این است که قدرت برخلاف دیدگاه سنتی که فکر می‌کردند در دست قدرت‌مداران و دولت‌مداران و حکومت‌مداران است، یک امر منتشر در جامعه است و همه‌جا وجود دارد و از هر جا می‌تواند قدرت سر بزند؛ از مدرسه و نظام آموزشی و رابطه استاد و شاگرد گرفته تا رابطه مدیران ادارات دولتی و کارمندان تا رابطه پزشک و بیمار در بیمارستان‌ها و روابط نظامی تا همه نهادهای اجتماعی این رابطه قدرت را می‌بینیم. سرشت «سیادت» جدید نکته دیگر درباره قدرت این است که در دوره مدرن با مفهوم سیادت مواجهیم. جوهر قدرت مدرن همین سیادت یا حاکمیتی است که در گذشته به این شکل وجود نداشته اما اندیشمندان علوم جدید سیاسی می‌گویند مفهوم سیادت يا حاکمیت تام (sovereignty) و قدرت دولتی نتیجه جداشدن دولت از جامعه مدنی است. این اصلا تعریف مدرنیته سیاسی است. یعنی دولت در عصر مدرن از جامعه جدا می‌شود. اما از نظر فوکو قدرت جدید از قدرت قرون وسطی متمایز است. حکمرانی در قرون وسطی بر فضایل اخلاقی سنتی مثل حکمت، عدالت، خدا و... مبتنی بود و آرمانی داشت و حد و تحمل و احتیاط و حزم در آن وجود داشت. در عصر جدید حکمرانی به اصل عقلانیت در یک میدان کارکردی تبدیل می‌شود که دولت نام دارد. فوکو به این نوع سازماندهی و نسبتی که دولت به شکل عقلانیت (عقل خودش را با ضدخودش تعریف می‌کند) برقرار می‌کند، حکومت‌مندی می‌گوید. این نوع از حکومت‌مندی و نظارت پیدا‌کردن دولت به یک نوع عقلانیت یا دلیل دولتی برمی‌گردد که می‌گویند بالاتر از هر نوع عقلانیت و دلیل دیگری است. دلیل و حکم حکومتی فراتر از هر دلیل دیگر و توجیه‌گر هر کاری می‌شود. در ماتریس نوینی که در عصر جدید پیدا می‌شود عقلانیت از شکل قدیم سیاست و حاکمیت فراتر می‌رود و این حاکمیت دیگر ربطی به آن حاکم عادل قرون وسطایی یا حتی مدل شهریار ماکیاولی ندارد. از نظر فوکو این حاکمیت در سه موضوع خودش را نشان می‌دهد: اول مجموعه متشکلی از نهادها، فرایندها، تحلیل‌ها، تأملات و محاسبات که این الگوی خاص از قدرت را به‌شکلی پیچیده ممکن می‌سازند. موضوع این قدرت جمعیت است. شکل عمده دانشی که دارد اقتصاد سیاسی است و ابزار فنی و سیاسی که این قدرت دارد بسته‌های امنیتی است. فوکو مفهومی دارد به نام نامرئی‌بودن که از جرمی بنتام در کتاب «چشم قدرت» (سراسربيني-پان اُپتيك) الهام گرفته است. او زندانی را مثال می‌زند که در آن برجی بر تمام سلول‌های زندان نظارت داشته باشد. مزیت این برج این است که می‌توان یک نگهبان در آن گذاشت و همه سلول‌ها فکر می‌کنند توسط نگهبان دیده می‌شوند و همه خودشان را زیر نظر می‌بینند. در رمان 1984 جرج اورول هم می‌بینیم که برادر بزرگ همه‌جا را می‌بیند ولی خودش دیده نمی‌شود. دولت و حکومت دو مفهومی هستند که گاهی خوب ترجمه نمی‌شوند و باید آنها را از هم تفکیک کرد. برخلاف قدیم که شاه با خدم و حشم می‌آمد و خیلی مرئی بود و ایجاد رعب می‌کرد در عصر جدید با قدرتی مواجهیم که نامرئی است ولی همه‌چیز را زیر نظر دارد. درواقع همه‌چیز را تبدیل می‌کند به نظم و سامان و می‌خواهد دیسیپلین خاصی را حاکم کند. دیسیپلین اینجا به معنی انضباط است. جامعه جدید یک جامعه نظارتی و انضباطی است. ما الان این نظارت نامرئی را به شکلی واضح نسبت به دوره کلاسیک می‌بینیم. خود فوکو مثال می‌زند که این نظارت جهش کیفی با ماهیتی جدید یافته است. بنابراین در دوره جدید از نظر فوکو مجموعه‌ای با دانش اقتصاد سیاسی و با ابزارهای بسته‌های امنیتی و سلسله‌ای از نهادها و گفتمان‌ها ساخته می‌شود که به آن قدرت می‌گوید. این قدرت درواقع خودش را از ضدخودش جدا می‌کند و خودش را عین عقلانیتی می‌بیند که موضوع کار خودش را جمعیت و زندگی و سلامت سوژه‌ها قرار داده است. سوژه در تاریخ فلسفه سیاسی یک نوع حالت انفعالی داشته مثلا سوژه‌های شاه «رعیت» شاه بوده‌اند. اما از زمان دکارت به بعد گفته می‌شود سوژه با شناسایی خود و اگو، اندیشه و حالت فعال می‌گیرد و سوژه شناسای دکارت یا سوژه فاعل کانت پدید می‌آید. اما سوژه در اصل به معنای موضوع قراردادن و منقادکردن است. فلسفهِ نقادانه می‌خواهد سوژه دکارتی را زیر سؤال ببرد و پاک کند و بگوید این سوژه انسان را نه به عنوان کنشگر آزاد فعال بلکه به عنوان موضوع منفعل و یک نوع عقلانیت جدید قرار می‌دهد و با موضوع قراردادن انسان در یک برنامه‌ریزی عقلانی منضبط با نظارت، آنها را منقاد می‌کند. این سوژه‌ها، سوژه‌هایی حقوقی هستند با یک تصور خاص از انسان در مدیریت جدید که موضوعش زندگی مادی و سیاسی است. یعنی حکومت نحوه زیست و سلامت جمعیت و آینده آنها را برنامه‌ریزی می‌کند و بر آنها نظارت می‌کند، با استراتژی‌هایی برخلاف گذشته که با زور و اجبار و از بیرون بود. موضوع، زندگی و زیست و به‌طور عینی بدن‌های انسان‌ها‌یی‌ است که رویش کار می‌شود. بنابراین حکومت‌مندی یعنی ملاقات بین تکنیک‌های سلطه بر دیگران و تکنیک‌های سلطه بر خویش (در دوره نولیبرال حتی بعد فردی هم می‌گیرد). می‌دانیم فوکو در اواخر عمر در کلژدوفرانس، به مفهوم دغدغه خویش یا پرداختن به خویش هم از نظر فلسفه‌های اخلاق سنت فلسفه غرب مثل رواقیون و هم در سنت یونانی و هم در تطور بعدی‌اش در مسیحیت و عرفان‌های بعدی می‌پردازد و می‌خواهد سدی بسازد جلوی این نوع حکومت‌مندی که نسبت به خود و دیگران در شکل مسلط به وجود آمده است. برای اینکه نوآوری‌های بحث فوکو را در فهم حکومت متوجه شویم، باید به این گفته او توجه کرد وقتی گفت باید ببینیم ایرانی‌ها در مورد حکومت اسلامی، چه نوع درکی دارند. این برای ما مهم است. گفته شد که یکی از شاخصه‌های قدرت منتشر و پخش‌بودن آن است، قدرت متمرکز فقط در دست حاکمیت نیست و در کل جامعه جاری است. حکومت برخلاف گذشته که حالت عینی و روشن داشت، این‌بار نسبت‌هایی است که «نامرئی» است. حکومت و قدرت ایجاد مقاومت‌ها و واکنش‌هایی می‌کند که آن هم جزء ذات قدرت است؛ یعنی از نظر فوکو ما یک دوگانه داریم و این‌گونه نیست که از یک‌سو سلطه و از سوی دیگر آزادی داشته باشیم. بلکه هرجا سلطه وجود دارد، ضد خودش را هم ایجاد می‌کند و بنابراین این دو باید با هم فهمیده شوند چون یک مجموعه واحد را می‌سازند. از ویژگی‌های دیگر تحلیل فوکو نحوه خود زیست و زندگی است که بعدا توسط متفکران دیگری همچون آگامبن ادامه پیدا می‌کند و بازاندیشی می‌شود؛ اینکه چه درکی از زیست داریم. چون می‌دانیم در تاریخچه مفاهیم یونانی یک «زوئی» داریم یعنی زندگی حیوانی (انسان جانوری سیاسی یا جانوری سخنگو است) یا همان زندگی برهنه که برایش برنامه‌ریزی می‌شود مثل نوع نگاهی که نازی‌ها در اردوگاه‌های کار نسبت‌به قربانیان (هوموساکر-انسان نفرین‌شده) داشتند و می‌خواستند از بدن انسان‌ها روغن بگیرند و در صنعت استفاده کنند. در مقابل «بیوس» را داریم که به قول آرنت و آگامبن به مفهوم زیست انسانی و متفاوت از زیست حیوانی است. خلاصه در سیاست موضوع کار بدن‌ها و زندگی جمعیت‌ها می‌شود؛ بنابراین در بحث قدرت، فوکو می‌گوید مهم این است که ببینیم چگونه اعمال قدرت انجام می‌گیرد و توسط چه ابزارهایی این قدرت اعمال می‌شود. این ابزار یا دستگاه مفهومی همانی است که نهایتا به جای اپیستمه می‌نشیند. ابزارهای قدرت آن‌قدر مهم می‌شود که اصلا قدرت با این ابزارها معنی پیدا می‌کند. در واقع اول قدرت می‌آید و بعد این ابزارها ساخته می‌شود (مثل بحث جنگ و تسلیحات که سپس دانش و گفتمان برای توجیهش ساخته می‌شود) بنابراین کل این مجموعه به شکل بحث زیربنا و روبنای مارکسیستی مطرح می‌شود، یعنی معرفت که در بحث‌های قبلی زیربنا بود برعکس می‌شود؛ ابزار و دستگاه زیربنا می‌شود و گفتمان و معرفت، روبنا. بنابراین مفهوم ابزار، جهاز یا دستگاه (Dispositif)، که فوکو از دلوز گرفته و روی آن متمرکز شده، عبارت است از قدرت همچون استراتژی و یک خط جنگ اعلام‌نشده و پنهان و خاموش که ما همیشه صدایش را باید بشنویم، و همه تبعیض‌ها و نابرابری‌هایی که در اشکال مختلف در جامعه می‌بینیم، و جنگی که دائم جاری است در یک حالت شبه‌صلح (مرز بین صلح و جنگ روشن نیست). مثل همین بحث درباره دلایل انحطاط و تکامل ایران وجود دارد که همیشه از بحث نظامی شروع می‌شود و می‌گوییم دلیل شکست‌های ما در زمان قاجار نظامی بود؛ بنابراین بر قدرت نظامی متمرکز می‌شویم. این بحث در موضوع توسعه در قرن گذشته همیشه به شکل پنهان وجود داشته؛ اینکه برتری رقیب نظامی بوده و بنابراین ما باید قدرت نظامی‌مان را تقویت کنیم. بعد نظامیه‌ها ساخته می‌شود و افرادی برای یادگیری فنون نظامی و تحصیل به خارج می‌روند و در انتهاست که به فرهنگ و فلسفه می‌رسیم و اینکه حالا باید فلسفه را که به معنای همه‌چیز است، بیاموزیم؛ اما در واقع می‌بینیم اصل موضوع بحث قدرت و نظامی بوده و استراتژی که به ما کمک کند در جنگ قدرت چه خط مشی‌ای باید پیش بگیریم؛ بنابراین نیازهای استراتژیکی در معنای دقیق فقط منافع نیستند، بلکه مجموعه‌ای‌ هستند از منافع و قدرت نظامی و زور و گفتمان‌ها. این مجموعه که در اندیشه فوکو ساخته می‌شود، در قیاس با تحلیل‌های بحث‌های مارکسیستی یا بحث‌های سیاسی هگل و دیگر متفکران قدرت، مجموعه پیچیده‌ای از نسبت قدرت و دانش و گفتمان‌هاست: قدرت یا دولت یا حکومت‌مندی در عصر جدید و نسبت بین این دو تا تکنولوژی (حکومت بر دیگران و حکومت بر خویشتن) با تکنولوژی سیاسی و نظامی و نوعی از پلیس و مجموعه دانش‌ها و فنون و نسبتش با اقتصاد و تجارت و ایجاد پول به‌عنوان گردش بینادولتی. اینها ترکیبی می‌سازد که سازنده قدرت است یعنی زوج جمعیت– ثروت در عصر جدید به‌خصوص در دوره‌های مرکانتالیسم، کامرالیسم و... که موضوع خرد حکومتی نوین و شکل‌گیری نوعی «اقتصاد سیاسی» بوده است. از فوکو چه می‌توان آموخت؟ بحث فوکو هم یک نوع روش‌شناسی تبارشناختی می‌آموزد (باید شکل‌گیری ارزش‌ها و عقاید را دورانی ببینیم) و همچنین تحلیل معرفتی- گفتمانی (گفتمان‌ها در چه شرایطی شکل می‌گیرند و در چه شرایطی می‌میرند) مثلا درباره ایده «انسان» در آخر کتاب «کلمات و چیزها» گفته می‌شود انسان و بشر که ما آن‌قدر از آن حرف می‌زنیم تصوری است که در عصر کلاسیک و قرن 17 به وجود آمده و الان مثل شکلک‌هایی است که در کنار دریا روی شن کشیده می‌شود و با یک موجی که می‌آید پاک می‌شود. اصلا درکی که از خود انسان در عصر جدید شکل گرفته زمان مرگش به شکل تبارشناختی فرارسیده است. فوکو بحث دورانی و گفتمانی‌اش را اینجا به ما می‌آموزد. او روشی را توضیح می‌دهد که گفتمان‌ها و اندیشه‌ها در چه دوران و شرایطی شکل می‌گیرند و با چه تناسب قوایی ساخته می‌شوند و ما چگونه باید با ریشه‌های آنها آگاهانه مواجه شویم و در برابرش مقاومت را ابتدا بفهمیم و بعد سازمان دهیم. همچنین بحث کلی پساساختارگرایانه در امر قدرت بهر ما می‌آموزد که چگونه در برابر انواع ذات‌گرایی‌ها و برساخت‌های گفتمانی مقاومت کنیم. این گفتمان یا گفتار یک معنای منفی دارد هرچند که دارد تحلیل پدیدارشناختی می‌کند و دقیقا توصیفی است و بی‌طرفانه اما این «نظم گفتار» است. (عنوان اولین درسگفتار کلژدوفرانس؛ کلژدوفرانس نهادی است در سوربن در عالی‌ترین سطوح. وقتی استادی بازنشسته می‌شود می‌رود آنجا درس می‌دهد. به نظر من خود دکتر شریعتی هم درس‌های اصلی‌اش را در کلژدوفرانس آموخت. فوکو در آنجا مجموعه درسگفتارهایی دارد از 1970 به بعد که برخی‌اش به فارسی ترجمه شده و نشر نی قراردادی بسته و دارد آنها را به‌صورت منظم منتشر می‌کند مثل «از جامعه باید دفاع کرد»، «زیست‌‌سیاست» و...). از ویژگی‌های دیگر روش‌شناسی فوکویی مطالعه میدانی و آرشیوی است. او مفهومی دارد به اسم حضور که طبق آن ما باید در یک واقعه هنگامی که رخداد دارد شکل می‌گیرد حضور داشته باشیم. رخداد هم یکی از مفاهیم کلیدی فوکو و عبارت است از دوره‌ای که ما خودمان را با آن تعریف می‌کنیم. در نگاه تاریخی و کلی فوکو تاریخ مجموعه‌ای است از حوادث و رویدادهای منحصر‌به‌فرد گسسته از یکدیگر. گسسته به این معنی که هر واقعه تاریخی خودویژه و تکینه و یگانه است (برخلاف دیدگاه‌های هگلی و مارکسی که همه مقولات از دل هم بیرون می‌آید). در این نوع روش‌شناسی فوکویی تأکید می‌شود بر اینکه تاریخ را ما با گسست‌هایش بشناسیم. یکی از مفاهیمی که به این موضوع ارتباط دارد رخداد است و حضور در آن؛ هنگامی که یک رخداد یا واقعه تاریخی دارد صورت می‌گیرد، مثل حوادث جنبش دانشجویی در 1968 یا حوادث تونس که خودش آنجا بود، یا حضوری که در لهستان در یک دوره داشت و مقامات کمونیستی از آنجا بیرونش می‌کنند یا حضوری که در ایران پیدا می‌کند برای گزارش رخدادی که در ایران دارد صورت می‌گیرد. فوکو در بحث «روشنگری چیستِ؟» کانت درواقع می‌خواهد نسبت اندیشه و فلسفه را با مفهوم حضور در خود کانت نشان دهد. کانت در «روشنگری چیست؟» می‌خواهد بگوید نسبت اندیشه من با قرن ما که قرن نقد است، چیست و چگونه اندیشه دورانی و زنده‌ای است و در زمان تاریخی نقش بازی می‌کند. اینجا دارد درباره رخداد و حضور می‌اندیشد؛ به‌عنوان یک رویداد منحصر‌به‌فرد که ما در آن حضور پیدا کرده و نقش بازی کنیم. این دید تاریخی در واقع خودش روش و نگرشی به گذشته و تاریخ به ما می‌دهد که باز هم متأثر از نیچه می‌خواهد تاریخ را به خدمت زندگی بگیرد، در‌حالی‌که بینش‌های تاریخی دیگر اعم از بینش به قول نیچه عتیقه‌جاتی یا بینش عظمت‌گرایانه و همچنین بینش روشنفکری نقادانه اسیر تاریخی‌گری هستند به این معنا که می‌خواهند زندگی را در خدمت تاریخ قرار دهند اما قرار است برعکس باشد و تاریخ در خدمت زندگی و اندیشه باشد؛ بنابراین همه این بینش‌ها با اینکه عنصری از حقیقت را در اختیار دارند اما نمی‌توانند تاریخ را در خدمت زندگی قرار دهند. وقتی ما تاریخ ارزش‌ها و اندیشه‌ها را می‌شناسیم برای این است که می‌خواهیم مفاهیم را نسبی کنیم و نشان دهیم اینها سیال هستند و می‌شود تغییر داد و تفسیر جدید داد و نشان دهیم این مفاهیم متصلب و جامد و مطلق نیستد. در مجموع روش تبارشناسی فوکویی به ما این آگاهی را می‌دهد. اما باید متوجه بود که به‌هرحال خود فوکو هم محدودیت‌ها، مشکلات شخصی، روانی، اخلاقی و ممکن است سیاسی داشته باشد که قابل نقد باشد. از مجموعه متفکرانی که بررسی می‌کنیم نمی‌خواهیم مطلق یا اسطوره‌هایی بسازیم یا آن‌گونه که در ایران انجام می‌شود آنها را تبدیل کنیم به ارزش‌های راهنما و مدل. آنها ازجمله خود فوکو خودشان هم قابل نقد هستند با همه نوآوری‌هایی که داشته مثل بحث روان-سیاست یا زیست-سیاست. امروزه متفکران بعدی مثل آگامبن یا متفکری کره‌ای به اسم بیونگ-چول هان در کتاب «روان‌سیاست: نولیبرالیسم و فن‌آوری‌های جدید قدرت» بحث فوکو را نقد می‌کند. در واقع دارد بحث فوکو را ادامه می‌دهد، فقط می‌گوید فوکو معضلی که دارد محدود است به مفهوم زیست و بدن درحالی‌که الان بیشتر روان است که موضوع کار انضباط و دوره جدید جامعه انفورماتیک است و بنابراین محدودیت‌های بینش فوکویی را هم مطرح می‌کنند و می‌خواهند از او فراتر روند؛ بنابراین ما باید رویکردی انتقادی نسبت به خود فوکو داشته باشیم. او خودش هم دوست داشت آثار و اندیشه‌هایش «خرابکارانه» یا «ساختارشکنانه» باشد، مثل کوکتل‌مولوتف باشد و منفجر کند و بعدش هم خودش در انفجاری که انجام می‌دهد بسوزد یعنی نگاهش به آثارش این بوده که باید دستگاه‌های متصلب فکری و نظام‌های سلطه را در هم شكند. ما نسبت به این بینش باید نگاه انتقادی داشته باشیم به‌خصوص درباره مفهوم قدرت که در این متن برخی شاخص‌هایش را توضیح دادم: اول نظام تمایزگذاری که قدرت ایجاد می‌کند و در تحلیل فوکو از قدرت باید به آن توجه کنیم. مجموعه‌سیستم‌ها و نظام‌ها و گفتمان‌هایی که ایجاد انواع سلسله‌مراتب می‌کنند مثل تفاوت حقوقی مقامات و امتیازها و تفاوت اقتصادی و تملک ثروت، تفاوت جایگاه در فرایند تولید، تفاوت‌های زبانی و فرهنگی، تفاوت دانش و تخصص. این کاری است که قدرت و نظام تمایزگذاری انجام می‌دهد. دوم اینکه این کنشگری عملی است که بر کنش دیگران تأثیر می‌گذارد؛ حفظ امتیازات و اعمال و انحصار شغل‌ها هدف قدرت است. سوم شیوه‌های ابزاری قدرت است؛ شکل‌های مختلف اعم از گفتمان و تفاوت‌های اقتصادی و سازوکارهای نظارت و نظام‌های نظارتی و انضباطی، شیوه‌های عرضه قدرت است که باید در تحلیل لحاظ شود. چهارم اشکال نهادین‌سازی قدرت است، اینکه قدرت چگونه خودش را حقوقی می‌کند، ایجاد عادت می‌کند، اماکن خاصی ایجاد می‌کند، واژگان و آیین‌نامه‌ها و سلسله‌مراتب خاص ایجاد می‌کند، نظام‌های پیچیده‌ای مانند خود دولت در عصر جدید ایجاد می‌کند و... اینها اشکال نهادین‌سازی قدرت است. پنجم درجه عقلانی‌سازی است که چگونه با چند شاخص بهای اقتصادی هر چیزی مشخص می‌شود و اینکه قدرت چگونه نسبتش را با کنشگری و اعمال دیگران خصلت‌نمایی می‌کند؛ اینکه این قدرت باید شفاف باشد و آزادانه انجام گیرد. این کارها اگر متصلب شود و دیگر شفاف نباشد مناسبات قدرت هم از بین می‌رود. بنابراین قدرت جدید این مختصات را دارد به‌طوری‌که انسان‌ها خود می‌خواهند عوامل و کارمندان این قدرت جدید باشند. اینها توضیحی کلی بود از آثار اصلی و مفاهیم فوکو، «کلمات و چیزها» (1966 ) و تاریخ جنون (1961) و نظارت و تنبیه (1975) که به ما متفکر معاصر و روشنفکر نوعی «گونه‌گون» (انتلکتوئل سپسیفیک) و «بالفعل» (آکتوئل) را معرفی می‌کند.